جدول جو
جدول جو

معنی انتقاد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

انتقاد کردن
(مُ لَ عَ)
عیب گرفتن، گسسته شدن رسن و پیمان. (منتهی الارب) (از آنندراج). گسسته شدن ریسمان و پیمان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). گسسته شدن ریسمان و جز آن. (از اقرب الموارد). در لغت شکسته شدن عهد است، در اصطلاح نجوم قدیم، چون کوکبی سریعالسیر خواهد که به کوکبی بطی ٔ متصل شود و چون نزدیک شود تغییر در جهت حرکت دهد یعنی مثلاً اگر مستقیم است راجع و اگر راجع است مستقیم گردد و اتصال صورت نبندد. این واقعه را انتکاث گویند. (یادداشت مؤلف). و اما انتکاث تفسیرش شکافتن است و معنیش آن است که سفلی آهنگ پیوند علوی کند و پیش از آنکه تمام شود این سفلی راجع شود و بازگردد و آن پیوند شکافته آید. (التفهیم ابوریحان بیرونی ص 494). در اصطلاح منجمان نوعی است از انواع اتصالات، گفته اند که چون کوکب متوجه بنظر یا تناظر یا محاسده به یکی از عقدتین بودپیش از تمام اتصال یک کوکب راجع یا مستقیم یا بطی ٔ یا سریع شود و آن نظر یا تناظر یا محاسده باطل شود یعنی کوکب بحد اتمام نظر یا تناظر یا محاسده نرسد آن بطلان را انتکاث گویند و با نیرین انتکاث نیفتد. (از توضیح التقویم از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1375)
لغت نامه دهخدا
انتقاد کردن
عیب گرفتن، نقد کردن
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انتقاد کردن
خرده گیری، خرده گرفتن
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
انتقاد کردن
لانتقاد
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انتقاد کردن
Censure, Criticize, Critique, Slate
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
انتقاد کردن
réprimander, critiquer
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
انتقاد کردن
censurar, criticar
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
انتقاد کردن
осуждать , критиковать
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به روسی
انتقاد کردن
tadeln, kritisieren
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
انتقاد کردن
засуджувати , критикувати
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
انتقاد کردن
krytykować
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
انتقاد کردن
批评
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
انتقاد کردن
censurar, criticar
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
انتقاد کردن
censurare, criticare
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
انتقاد کردن
mengkritik
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
انتقاد کردن
आलोचना करना
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
انتقاد کردن
censureren, bekritiseren
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
انتقاد کردن
تنقید کرنا
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
انتقاد کردن
সমালোচনা করা
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
انتقاد کردن
kemea, kukosoa
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
انتقاد کردن
kınamak, eleştirmek
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
انتقاد کردن
비난하다 , 비판하다
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
انتقاد کردن
ติเตียน , วิจารณ์
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
انتقاد کردن
לגנות , לבקר
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
انتقاد کردن
非難する , 批判する
تصویری از انتقاد کردن
تصویر انتقاد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لَ مَ)
جابجا شدن. منتقل شدن:
پس این مملکت را نباشد زوال
ز ملکی بملکی کند انتقال.
(بوستان).
، منسوب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بکسی نسبت یافتن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). انتساب و اعتزاء. (از اقرب الموارد) ، پریدن باز از جایی بجایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن و بالیدگی، و بعضی مردم که بمعنی پر و مملو گویند غلط است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ خالْ لَ)
مکافات کردن:
سفیه را بسفاهت جواب بازمده
ز بیوفا بوفا انتقام باید کرد.
ناصرخسرو.
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند.
سعدی، چیره گردیدن اسب برفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتهب الفرس الشوط، چیره شدن برآن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتخاب کردن
تصویر انتخاب کردن
ویچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
برچیدن برگرفتن فراستانی گرد آوردن دست یافتن چیدن بر چیدن، اقتباس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماد کردن
تصویر اعتماد کردن
اطمینان کردن، وثوق داشتن به
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بچیزی دادن تکیه بچیزی کردن، آیه یا حدیث یا سخنی و مانند آنرا سند قرار دادن و بدان تمسک ساختن، یافته نمودن نورده نمودن (نورده سند)
فرهنگ لغت هوشیار
جهد کردن کوشیدن، مجتهد بودن کوشابودن، رای صواب جستن، جهد سعی کوشش، استادی، استنباط مسایل شرعی بقیاس از کلام الله و حدیث و اجماع بشرایطی که در کتب شرعی ثبت است
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن مردن، به جای دگر رفتن از جایی بجایی رفتن، مردن در گذشتن، کارمندی را از وزارتخانه اداره یا دایره ای بوزارتخانه اداره یا دایره دیگر فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتخاب کردن
تصویر انتخاب کردن
برگزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتماد کردن
تصویر اعتماد کردن
Confide, Trust
دیکشنری فارسی به انگلیسی